نمی توانم به ابر ها دست بزنم و به خورشید برسم
هیچ کاری را که تو می خواستی انجام دهم
انگار من ان نیستم که تو می خواهی برای اینکه نمی توانم به ابر ها دست بزنم و به خورشید برسم
نمی توانم به عمق افکارت راه یابم و خواسته های تو را حدس بزنم
برای یافتن ان چه تو در رویا ی انی کاری از دست من برنمی اید
می گویی اغوشت باز است ولی خدا میداند برای که...
پس عزیزم با من وداع کن و برو....
اگر گسی حال و روزم را پرسید بگو: او کسی بود که نتوانست به ابر ها دست بزند و به خورشید برسد...