عشق یعنی سالها تنها زیر خاک


نازنين آمد و دستي به دل ما زد و رفت .پرده ي خلوت اين غمكده بالا زد و رفت .كنج تنهايي ما را به خيالي خوش كرد خواب خورشيد به چشم شب يلدا زد و رفت. درد بي عشقي ما ديد و دريغش آمد آتش شوق درين جان شكيبا زد و رفت. خرمن سوخته ي ما به چه كارش مي خورد كه چو برق آمد و در خشك و تر ما زد و رفت. رفت و از گريه ي توفاني ام انديشه نكرد. چه دلي داشت خدايا كه به دريا زد و رفت .بود آيا كه ز ديوانه ي خود ياد كند ؟آن كه زنجير به پاي دل شيدا زد و رفت .

نویسنده: عاشق تنها ׀ تاریخ: دو شنبه 21 اسفند 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

CopyRight| 2009 , nabzeeshgh.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com