عشق یعنی سالها تنها زیر خاک


قلبی که از بودن آن با خبر است و قلبی که از حظورش بی خبر.

قلبی که از آن با خبر است همان قلبی ست که در سینه می تپد

همان که گاهی می شکند

گاهی می گیرد و گاهی می سوزد

گاهی سنگ می شود و سخت و سیاه

و گاهی هم از دست می رود...


با این دل است که عاشق می شویم

با این دل است که دعا می کنیم

با همین دل است که نفرین می کنیم

و گاهی وقت ها هم کینه می ورزیم...



اما قلب دیگری هم هست.قلبی که از بودنش بی خبریم.

این قلب اما در سینه جا نمی شود

و به جای اینکه بتپد.....می وزد و می بارد و می گردد و می تابد

این قلب نه می شکند نه میسوزد و نه می گیرد

سیاه و سنگ هم نمی شود

از دست هم نمی رود



زلال است و جاری

مثل رود و نسیم

و آنقدر سبک است که هیچ وقت هیچ جا نمی ماند

بالا می رود و بالا می رود و بین زمین و ملکوت می رقصد


این همان قلب است که وقتی تو نفرین می کنی او دعا می کند

وقتی تو بد می گویی و بیزاری او عشق می ورزد

وقتی تو می رنجی او می بخشد...


این قلب کار خودش را می کند

نه به احساست کاری دارد نه به تعلقت

نه به آنچه می گویی نه به آنچه می خواهی



و آدمها به خاطر همین دوست داشتنی اند

به خاطر قلب دیگرشان

به خاطر قلبی که از بودنش بی خبرند .

نویسنده: عاشق تنها ׀ تاریخ: دو شنبه 21 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

 


 

بر لب جویی و در کنار کسی که دوستش داشتم نشسته بودم.کف دستش را در جوی فرو برد و آن را بیرون آورده و به من نشان داد و گفت:آبی که کف دستم جای گرفته میبینی؟این نشانه عشق من است!

 

و به راستی چنین بود...مادامیکه دستانمان را با دقت باز نگه داریم آب در کف دستها باقی میماند.اما اگر انگشتانمان را سفت و سخت به هم بچسبانیم و و سعی کنیم که آبها را به اجبار در دستهایمان نگه داریم یک قطره آب هم در کف دستهایمان باقی نمی ماند.

 

اینست بزرگترین اشتباهی که مردم در هنگام عاشق شدن مرتکب میشوند...آنها میخواهند عشق را به اجبار حفظ کنند...به او امر کنند ...از او انتظار دارند...او را محدود میکنن...

 

بدینگونه است که عشقشان همچون همان آبها با کوچکترین تکانی از بین میرود و نابود میشود...

 

عشق باید آزاد باشد ...شما نمیتوانید طبیعت عشق را تغییر دهید...

 

اگر کسی را دوست دارید اجازه بدهید آزاد باشد...او را زندانی افکار و عقاید خود نکنید...

 

بدهید اما انتظار گرفتن نداشته باشید....

 

متقاعد کنید اما امر نکنید...

 

حفظ کنید اما اسیر نکنید...

خواهش کنید اما دستور ندهید...

 

نویسنده: عاشق تنها ׀ تاریخ: دو شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

 

 

هر روز صبح وقتی چشمانم را میگشایم به خود میگویم من این قدرت را دارم که امروز خوشحال باشم و یا غمگین...

 

من میتوانم آنچه را که باید باشم انتخاب کنم.دیروز مرده است...فردا که هنوز نرسیده است.من فقط یک روز دارم...همین امروز....و من میخواهم که در آن خوشحال باشم و حتما خوشحال خواهم شد ...


 

من برای آنها که دوستم دارند زندگی میکنم.

 


 

 

آنها که مرا همانگونه که هستم می شناسند...

برای تمام خوبیهایی که میتوانم انجام دهم...

نویسنده: عاشق تنها ׀ تاریخ: دو شنبه 20 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

CopyRight| 2009 , nabzeeshgh.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com